معنی تدبیر منزل

حل جدول

تدبیر منزل

خانه داری

خانه‌داری

فرهنگ فارسی هوشیار

علم تدبیر منزل

دانش خانه داری


منزل

‎ خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده (اسم) جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم) : } مرزبان شاه با هامان وزیر و پهلوانان. . . بوداع شاهزاده آمدند یک منزل. { (سمک عیار ج 30:1)، سرای خانه جمع: منازل. یا منزل به منزل. از منزلی بمنزلی دیگر مرحله بمرحله: } و از آنجا منزل بمنزل در کمال شکوه و عظمت و کامرانی بتانی طی مسافت نمودن. . . ‎{ (عالم آرا. چا. امیر کبیر. ‎ 201) یا منزل بی منزل. آنجا که نه خلا باشد و نه ملا. یا منزل جان. مقصد جان و روح، بدن انسان، عالم علوی. یا منزل حزن. جای غم آور، کره زمین یا منزل خاکی. کره زمین. یا منزل نبهره فریب. کره زمین. (اسم) فرود آمده. یا وحی منزل. وحیی که از طرف خدا نازل شده.

لغت نامه دهخدا

تدبیر

تدبیر. [ت َ] (ع مص) اندیشه کردن در عاقبت کار. (تاج المصادر بیهقی). پایان کار نگریستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پس کاری درآمدن و در عقب کاری غور کردن. پایان کاری نگریستن. (غیاث اللغات). نیکو اندیشیدن، و خصم بند ولایت گشای از صفات اوست و با لفظ آوردن و دادن و کردن وساختن مستعمل. (آنندراج). پایان کار را نگریستن و اندیشیدن و توجه کردن و نظم و ترتیب دادن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تأمل و تفکر و اندیشه. (ناظم الاطباء). چاره جویی. معالجه. مداوا. جستن راه علاج و چاره. راه بردن به رفع مشکلات. حل مسائل غامض. بکاربردن رای است در کار سخت، و گفته اند تدبیر نگریستن در پایان است به شناخت خیر، و باز گفته اند تدبیر اجرای امور است بر علم عواقب، و این درباره ٔ خدای تعالی حقیقت است و برای بنده مجاز. (تعریفات):
چه سازیم و تدبیر این کار چیست
در اندیشه با ما در این یار کیست ؟
فردوسی.
که شه کرد در کوه شنگان درنگ
هم ازبهر تدبیر و پیکار و جنگ.
فردوسی.
چو سه روز بگذشت افراسیاب
همی زد بتدبیر در آتش آب.
فردوسی.
از بزرگان و ز تدبیرگران
پیشدست است به تدبیر و به رای.
فرخی.
ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.
منوچهری.
رزبان گفت چه رایست و چه تدبیر همی
مادر، این بچگکان را ندهد شیر همی.
منوچهری.
پانصد سال ملک یونان که در امان بماند در روی زمین از یک تدبیر راست بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). ایشان را تجربتی نباشد هرچند بتن خویش، کاری و سخی باشند و تجمل و آلت دارند اما در تدبیر راه نبرند، امروز از فردا ندانند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 218). اکنون با این جمله نگذارند تدبیری راست برود و این سلجوقیان را بشورانند و توان دانست که آنگاه چه تولد شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 479).
جوان کینه را شاید و جنگ را
کهن پیر تدبیر و فرهنگ را.
اسدی.
واکنون تدبیر چیست تام نیاید
بد چو برون بایدم همی شد از این دار.
ناصرخسرو.
به تقدیر باید که راضی شوی
که کار خدایی نه تدبیر ماست.
ناصرخسرو.
از اول و آخرْش بپرسیدم و آنگاه
ازعلت تدبیر که هست اصل مدبر.
ناصرخسرو.
چند روز بدین تدبیر مشغول باید بود تا ایمن شود که حمی یوم، جنسی دیگر از جنسهای تبها نخواهد شد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی)... که این علامت ها پدید آید، طبیعت را به تدبیرهای پزاننده یاری باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و اگر [دایه] آبستن شود تدبیر دایه ٔ دیگر باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). آنگاه بنای کارهای خویش در تدبیر معاش و معاد، بر قضیت آن نهد. (کلیله و دمنه). از فرایض احکام جهانداری آنست که... تدبیر کارها بر قضیت سیاست فرموده آید. (کلیله و دمنه). تدبیر آنست که ما همه بر شتر فراهم آییم. (کلیله و دمنه).
تدبیر کرای خرِ رهی کن
هم با سبکی هم به تازه روحی.
سوزنی.
گفتی که بجوی تابیابی
جستیم و نیافتیم تدبیر.
خاقانی.
هم به تیر و هم به تدبیر ار بخواهد هر زمان
بر سر خوان بچه ٔ سیمرغ بریان آورد.
خاقانی.
ای بر قرار خوبی با تو قرار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیرکار من چه ؟
خاقانی.
تدبیر موافق تقدیر نیامد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259).خواست تا ناحیت غرشستان را بتدبیر خویش گیرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 338). به حسن تدبیر و لطف رعایت مالی فراوان حاصل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 359).
زمانی بود و گفت ای مرد هشیار
چه میدانی کنون تدبیر این کار؟
نظامی.
در آن غم که تدبیر چون آورد
کز آن سایه خود را برون آورد.
نظامی (از آنندراج).
شاه گفت اکنون بگو تدبیر چیست
در چنین غم موجب تأخیر چیست ؟
مولوی.
گفت تدبیر آن بود کآن مرد را
حاضر آریم از پی این درد را.
مولوی.
هین چه سازم مر مرا تدبیر چیست
زین سپس من چون توانم بی تو زیست ؟
مولوی.
ملک گفتا هرآینه ما را خردمندی باید تا تدبیر مملکت را بشاید. (گلستان).
تدبیر صواب از دل خوش باید جست
سرمایه ٔ عافیت کفافست نخست
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست
یعنی ز دل شکسته تدبیر درست.
سعدی.
آنرا که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست.
سعدی.
شب سه ساعت به امر حق کن صرف
سه حساب و کتاب و دفتر و حرف
سه به تدبیر ملک و رای صواب
سه به آسایش و تنعم و خواب.
اوحدی.
بس سراسیمه بُوَد از دم تیغ شه دین
دشمنش را ندهد حادثه تدبیر فرار.
علی قلی بیک (از آنندراج).
|| (اصطلاح پزشکی قدیم) تصرف در اسباب و اختیار سببی که میبایست بکار رود (از جهت نوع و مقدار و قیمت). || تصرف در غذا از جهت لطافت و غلظت و قلت و کثرت. || حقنه. || (اصطلاح فلسفه) اصلاح جوهر روح به ترویح و تنقیه. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- بی تدبیر، بی فکر. سست اندیشه:
با جوانی سر خوشست این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را.
سعدی.
- تدبیرالمدینه (علم تدبیرالمدینه)، آن سیاست است... که یکی از سه قسم حکمت عملی است. (کشف الظنون). رجوع به سیاست و تدبیر شهر شود.
- تدبیرالمنزل، تدبیر منزل. تدبیر خانه. صاحب کشف الظنون آرد: یکی از سه قسمت حکمت عملی است و آن علم اعتدال احوال مشترک میان انسان و زن و فرزند و خدمتکاران و علاج کردن امور خارج از اعتدال است و موضوع آن احوال اشخاص مذکور است از حیث انتظام بمصالح جمعی که در منزل با یکدیگر شریک اند. و فایده ٔ آن شناخت چگونگی مشارکت اهل منزل است. و مقصود از منزل خانه ای نیست که از سنگ و چوب ساخته باشد بلکه مقصود سازواری مخصوصی است که بین شوهر و زن و پدر و فرزندان و خادم و مخدوم و صاحب مال و مال وجود دارد اعم از اینکه شهرنشین باشند و یابادیه گرد.
- تدبیر خانه، تدبیر منزل. یکی از سه قسم حکمت عملی است. بوعلی سینا آرد: و اما علم دیگر، علم تدبیر خانه است تا آن انبازی که اندر یک خانه افتد، زن و شوی را و پدر و فرزند را و خداوند و رهی را، برنظام بود. (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی ص 69).رجوع به تدبیرالمنزل شود.
- تدبیر خود، (علم تدبیر خود): سوم علم تدبیر خود است که مردم بنفس خویش چگونه باید که بود. (از دانشنامه ٔ علائی ص 69).
- تدبیر سلطان، پولتیک و علم سیاست. (ناظم الاطباء).
- تدبیر شهر، تدبیرالمدینه. سیاست. علم تدبیر عام. یکی از سه قسم حکمت عملی. علم عملی سه گونه است، یکی علم تدبیر عام مردم تا آن انبازی که ایشان را بدو نیاز است برنظام بود و این دو گونه است: یکی علم چگونگی شرایع و دوم چگونگی سیاسات و نخستین اصلست و دوم شاخه و خلیفه. (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی صص 68- 69): لاجرم علم عملی سه گونه بود: یکی علم تدبیر شهر،... (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی ص 69). رجوع به تدبیرالمدینه و سیاست شود.
- تدبیر غذا، ترتیب غذا و پرهیز. (ناظم الاطباء).
- تدبیر کار، انتظام کار و بند و بست آن. (ناظم الاطباء).
- تدبیر معاش، تدبیر منزل. خانه داری. (ناظم الاطباء). رجوع به تدبیر منزل و تدبیرالمنزل شود.
- تدبیر منزل، از اقسام حکمت عملیه و بنام «علم تدبیر منزل » و «حکمت منزلیه » مشهور است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تدبیر خانه و تدبیرالمنزل شود.
- نیک تدبیر، خوش فکر. عاقبت اندیش. ضد بی تدبیر:
الا ای نیک رای نیک تدبیر
جوانمرد جهان طبع و جهانگیر.
سعدی.
|| پند و نصیحت. || پیشدل. || کنگاش. || جدگاره. جگاره. جلکاره. || مشورت و رأی و تصور و تجویز. شرط و بند و بست. || هنر و زیرکی و هشیاری. (ناظم الاطباء). || پس از مرگ بنده را آزاد کردن. (تاج المصادر بیهقی). بنده را آزاد گردانیدن. (زوزنی). آزادکردن بنده پس از مرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعلیق العتق بالموت. (تعریفات جرجانی). آزاد ساختن مملوک پس از مرگ، تعلیق، آزاد شدن وی بمردن مالک. (کشاف اصطلاحات الفنون). || از کسی چیزی روایت کردن. (تاج المصادر بیهقی). روایت کردن حدیث از دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || حیله و کوشش کردن در هلاک کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نیک داشتن والی سیاست اقطاع خود را. (از اقرب الموارد).


منزل

منزل. [م ُ ن َزْ زَ] (ع ص) فروفرستاده: والذین آتیناهم الکتاب یعلمون انه منزل من ربک بالحق. (قرآن 114/6).

منزل. [م َ زِ] (ع اِ) جای فرودآمدن. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای فرودآمدن لیکن اکثر به معنی جایی مستعمل است که مسافران بجهت خواب و آرام در آن فرودآیند. (غیاث) (آنندراج). ارجمند از صفات اوست و به الفاظ گرفتن و کردن و نهادن و بریدن و افتادن مستعمل. (آنندراج). خان و کاروانسرای و جای فرودآمدن و توقف گاه. (ناظم الاطباء). آنجا که فرودآیند اقامت موقت را. فرودآمدنگاه کاروان. فرودآمدنگاه قبایل گردنده. خان. محط. مرحله. ج، منازل. (یادداشت مرحوم دهخدا):
به منزل رسید آنکه پوینده بود
بهی یافت آن کس که جوینده بود.
فردوسی.
به هر منزلی زینهاری سوار
همی آمدندی برشهریار.
فردوسی.
سوم منزل آن شاه آزادمرد
لب دجله و شهر بغداد کرد.
فردوسی.
به هر منزلی ساخته خوردنی
خورشها و گسترده گستردنی.
فردوسی.
هر که را راهبر زغن باشد
منزل او به مرزغن باشد.
عنصری.
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل.
منوچهری.
آنچه پیش از مرگ خوارزمشاه ساخته بود از نبشته و رسول و صلح تا این منزل که آمد بازگفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 352). علی تکین بر منزل باز پس نشیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356).
چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 265).
یاد بادآن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار دربست و ره منزلگه دیگر گرفت.
امیر معزی (ایضاً ص 76).
نتوان گذشت ازمنزلی کآنجا نیفتد مشکلی
از قصه ٔ سنگین دلی نوشین لب و سیمین ذقن.
امیر معزی.
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم.
سنائی.
عالم چو منزل است و خلایق مسافرند
در وی مزور است مقام و مقیم ما.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 31).
راه دشوار است، همره خصم و منزل ناپدید
توشه رنج است و ملامت مرکب اندوه و محن.
سنائی (ایضاً ص 498).
کرد در منزل قبول نزول
گشت بر مرکب مراد سوار.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 194).
دیگران رفتند و ما هم می رویم
کیست کو را منزلی در پیش نیست.
شیخ احمد جام.
این هفت رصد بیفکنم باز
تا منزل کاروان ببینم.
خاقانی.
در این منزل رصد جان می ستاند
گنه بر رهنمون نتوان نهادن.
خاقانی.
دو اسبه بر اثر «لا» بران بدان شرطی
که رخت نفکنی الا به منزل «الا».
خاقانی.
مرا به منزل «الاالذین » فرودآور
فروگشای ز من طمطراق «الشعرا».
خاقانی.
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق
از تیه لا به منزل الااﷲ اندرآ.
خاقانی.
غارتیانی که ره دل زنند
راه به نزدیکی منزل زنند.
نظامی.
راه تو دور آمد و منزل دراز
برگ ره و توشه ٔ منزل بساز.
نظامی.
راه یقین جوی ز هر حاصلی
نیست مبارکتر از این منزلی.
نظامی.
هر ذره ای ز خاک جناب تو منزلی است
کآنجا بود قرارگه کاروان شکر.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 86).
همه مسافر و این بس عجب که قافله ای
بر آنکه زود به منزل رسیده می گریند.
عتیقی سمرقندی.
از آن منازل در حرکت می آمده اند و به هر منزل که نزول می کرده اند همان آواز کوچ کوچ به سمع ایشان می رسیده. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 45).
ای بسا اسب تیزرو که بماند
که خر لنگ جان به منزل برد.
سعدی.
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز.
سعدی (گلستان).
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 522).
این خاک توده منزل دیوان رهزن است
بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است.
همام تبریزی.
نبود منزل من غیر آستانه ٔ تو
که باد تا به ابد قبله ٔ کبار و کرام.
عبید زاکانی.
در منزلی که سایس عدلت نزول کرد
با دل بگفت فتنه که وقت ترحل است.
ابن یمین.
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
حافظ.
باید که چون به منزلی فروآید تحیت آن منزل را دو رکعت نماز بگزارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 269). از هر قدمی نشانی بازداده و در هر منزلی نزلی نهاده و دفع قطاع الطریق را بدرقه ٔ همت به همراهی فرستاده. (مصباح الهدایه ایضاً ص 53). اما رسم صوفیان در سفر آن است که چون به خانقاهی قصد نزول دارند جهد کنند تا پیش از عصر به منزل رسند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 155).
به انتها نرسد سیر وادی خواهش
که منزلی دو سه آن سوی منزل افتاده ست.
واله ٔ هروی (از آنندراج).
- منزل بازپسین، آخرین منزل. واپسین مرحله ٔ حیات:
به هول بازپسین منزل از طریق اجل
که منقطع شود آنجا قوافل اعمار...
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 127).
- منزل به منزل، از منزلی به منزلی دیگر. مرحله به مرحله:
همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت.
فردوسی.
همی رفت منزل به منزل چو باد
سری پر ز کینه دلی پر ز داد.
فردوسی.
بر این گونه منزل به منزل سپاه
همی راند تا پیش آن رزمگاه.
فردوسی.
چنین شاه شنگل ابا هفت شاه
همی راند منزل به منزل سپاه.
فردوسی.
بدینسان می رود منزل به منزل
گلش سوی گل آید دل سوی دل.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 524).
بر این همت منزل به منزل همی کشید تا به بغداد رسید و به گرمابه رفت. (چهارمقاله ص 91). به تجرید ذات و تهذیب صفات و ترقی در مدارج کمال... از مرتبه به مرتبه و منزل به منزل می گذراند تا آنکه به معاد «ارجعی الی ربک » رساند. (اخلاق ناصری).
- منزل بی منزل، آن است که به عربی لاخلأ و لاملأ گویند. (برهان).
- منزل جان، کنایه از بدن انسان. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا). مقصد جان و بدن انسانی. (ناظم الاطباء). جایگاه آرام.و قرار جان:
خانه ٔ دل جای تست بیش به هجران مسوز
منزل جان زلف تست بیش پریشان مدار.
خاقانی.
هر روز که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم.
خاقانی.
- || کنایه از عالم بالا هم هست. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
- || مقام الهی و مرتبت فنا در معشوق است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی).
- منزل حزن، کنایه از دنیاست. (برهان) (آنندراج). دنیا وروزگار. (ناظم الاطباء).
- منزل خاکی، کنایه از دنیا و روزگار است. (آنندراج). دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء).
- منزل رسیده، مسافری که به منزل واصل شده. رهروی که به مقصد رسیده:
معرفت منزل و عمل راه است
راه منزل رسیده کوتاه است.
مکتبی.
- منزل ساختن، منزل کردن:
ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا
جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمده ست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 379).
رجوع به ترکیب منزل کردن شود.
- منزل شش گوشه، به کنایت عالم مادی به اعتبار داشتن شش جهت (زیر، بالا، پیش، پس، راست، چپ). (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر):
زین منزل شش گوشه بی مرکب و بی توشه
بس قافله ره یابد در عالم بی جایی.
مولوی (کلیات شمس ایضاً).
- منزل قرب، منزل لاهوت است. (فرهنگ لغات و اصطرحات و تعبیرات عرفانی سجادی).
- منزل کاروانی، جایی که کاروانیان فرودآیند استراحت را:
بجز مرگ در گوش جانت که خواند
که بگذر از این منزل کاروانی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 346).
- منزل کردن، جای گرفتن و اقامت کردن و مسکن کردن. (ناظم الاطباء). فرودآمدن اقامت موقت را. بار و بنه فروافگندن توقف را. اطراق کردن. منزل گرفتن:
عنیزه برفت از تو و کرد منزل
به مقراط و سقط اللوی و عقیقا.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 5).
علی تکین منزل کرد بر جانب سمرقند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357).
هر کجا منزل کنی تأییدبادت رهنما
هر کجا لشکر کشی اقبال بادت راهبر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 207).
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن.
امیر معزی.
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 429).
دو رسته دُرّ دندان، چون از رخت بتابد
گویی مگر ثریا در ماه کرد منزل.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 97).
کرده منزل شب به یک موضع بهم
مشرقی و مغربی قانع بهم.
مولوی.
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن.
مولوی.
جامی ز دویی بگسل یک روی شو و یکدل
باشد که کنی منزل در عالم یکتایی.
جامی.
دید مردی غم گیتی بر دل
کرده بر ساحل دریا منزل.
جامی.
رجوع به ترکیب منزل گرفتن شود.
- منزل گرفتن، جای گرفتن و اقامت کردن و توقف کردن و فرود آمدن و نزول کردن و اردو زدن. (ناظم الاطباء):
عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت.
کلیم (از آنندراج).
رجوع به ترکیب منزل ساختن شود.
- منزل نبهره فریب، کنایه از دنیا و روزگار است. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج):
کنون مگر که از این منزل نبهره فریب
به رسم طالع خود واپس است رفتارم.
خاقانی.
- منزل نه ماهی، کنایه از رحم مادر. زهدان مادر که جنین نه ماه در آن به سر برد: امید است که عن قریب به قبه ٔ سمع من بنده شمع ثاقب شود به ورود بشارت از رسیدن چهارده ماهی... که از منزل نه ماهی نور سعادت بر جهانیان افکند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 61).
- منزل هفتم کتاب، ختم قرآن شریف چه در قرآن هفت روز مقرر کرده اند. (آنندراج).
- هفت منزل گردون،هفت طبقه ٔ آسمان. هفت سپهر:
ز هفت منزل گردون قدم فراتر نه
و گر توانی خود را به لامکان برسان.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 219).
- امثال:
بار سبک زود به منزل رسد. (امثال و حکم ج 1 ص 358).
|| مسافتی که کاروانی به یک روز بسپرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسافت بین دو استراحتگاه کاروان. مسافت میان دو توقف گاه مسافران: جند، خواره، ده نو، سه شهرند بر کرانه ٔرود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل. (حدود العالم).
سه منزل همی رفت قیصر به راه
چهارم بیامد ز پیش سپاه.
فردوسی.
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او راگرفتن همی ساختند.
فردوسی.
دو منزل بشد خسرو سرفراز
ورا کرد پدرود پس گشت باز.
فردوسی.
سه منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد به راه دراز.
فردوسی.
بر اشتران نشینید، فردا اسبان به شما داده آید این یک منزل روی چنین دارد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 353). چون یک منزل رفته باشید آشکار شود حکم مشاهده شما راست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). ما نیز یک منزل امشب سوی آموی خواهیم رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 356).
دو منزل پدر بدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای.
اسدی.
و گر نه اندر آن منزل بماند
نخستین منزل اندر گل بماند.
ناصرخسرو.
مهدیه شهری خرد است بر کنار دریا و از آنجا تا قیروان دو منزل است. (مجمل التواریخ و القصص).
خون صد دشمن بریزد مرغ او در یک زمان
راه ده منزل ببرد مرغ او در یک نظر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 267).
یک فکر تند از پی مدحش همه سخن
یک منزلند از تک جودش همه قفار.
سنائی (دیوان چ مصفاص 135).
چند سختی کشید می باید
چند منزل برید می باید.
سنائی.
زآنجا که تویی تا من صد ساله ره است الحق
زینجا که منم تا تو منزل نفسی باشد.
خاقانی.
دو منزل کم و بیش نزدیک شاه
طویله فرو بست و زد بارگاه.
نظامی.
راه دو عالم که دو منزل شده ست
نیم ره یک نفس دل شده ست.
نظامی.
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی.
نظامی.
از آنجا تا موغان پنج شش منزل راه است. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 17).
دور زمانه را به دو منزل ز پس گذاشت
عزم سبک عنانش چون عزم راه کرد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 172).
هفت اقلیم جهان پیش دلش یک منزل
همه سرمایه ٔ کان پیش کفش یک خردل.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 375).
مجاهزان امل را همی زده منزل
شمایل تو تلقی کند به صد اعزاز.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 75).
چند منزل برفت چون راه نبود بازگشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109). اگر خصمی قصد او پیوستی از چند منزل لشکر ایشان را بدیدی. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 78). چون از زیارت مکه بازآمدم دو منزلم استقبال کرد. (گلستان سعدی).
نرفتم در این مملکت منزلی
کز آسیب آزرده دیدم دلی.
سعدی (بوستان).
چنانکه اشتر به نغمه ٔ حدا بارهای گران به آسانی بکشد و به یک منزل چندین منازل از سرنشاط طی کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 188).
- به یک منزل دو منزل کردن، شتاب کردن در حرکت و سفر چنانکه راه دو روز را یک روزه طی کنند:
همی رفتم شتابان در بیابان
همی کردم به یک منزل دو منزل.
منوچهری.
رجوع به ترکیب بعد شود.
- چند منزل را یکی کردن، مسافت بین چند استراحتگاه را در یک روز طی کردن. کنایه از بسیار سریع رفتن. به شتاب رفتن:
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی جست بر سان تیر از کمان.
فردوسی.
دو منزل یکی کرد و آمد به راه
چنین تا بر شاه ایران سپاه.
فردوسی.
دو منزل همی کرد رستم یکی
نیاسود روز و شبان اندکی.
فردوسی.
درنگی نبودم به راه اندکی
سه منزل یکی کرد رخشم یکی.
فردوسی.
- منزل بریدن، طی کردن منزل. قطع کردن منزل. پیمودن منزل:
گفت بشکستی دلم تا عزم را کردی درست
با جفا پیوستن و منزل بریدن چون قمر.
امیر معزی (از آنندراج).
جهد آن کن تا ببری منزل اندر نور روح
تا نمانی منقطع در اوسط ظل و ضلال.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 193).
- منزل گذاشتن، منزل بریدن. طی طریق کردن:
رو روبتا با قافله بردار زاد و راحله
منزل گذار و مرحله و انزل علی صدرالوری.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 53).
رجوع به ترکیب قبل شود.
- یک منزلی، مسافت یک منزل. (آنندراج):
از ما به اسیران چمن باد بشارت
کز بیضه به یک منزلی دام رسیدیم.
سالک یزدی (از آنندراج).
|| مقصد مسافر. (ناظم الاطباء). هدف:
بار خدایی که جود را و کرم را
نیست جز او در زمانه منزل و مقصد.
منوچهری.
در قبضه ٔ تصرف احکام الهی منقاد و مستسلم گشته و بار به منزل برد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 74). || سرای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه. (غیاث) (آنندراج). سرای و خانه و مسکن و کاشانه. بودباش. مقام. (ناظم الاطباء). اقامتگاه. جای باش. (یادداشت مرحوم دهخدا):
چو آن را ستانی شود خون دلت
بود زیر خاک سیه منزلت.
فردوسی.
چرا ای مه ترا منزل دل من گشت روز و شب
که هر برجی بود مه را یکی شب یا دو شب منزل.
لامعی.
زاهد... منزلی دیگر طلبید. (کلیله و دمنه).
خانه و خانقه و منزل ما زیرزمین
ما به تدبیرسرا ساختن و بام دریم.
خاقانی.
ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم
زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته.
خاقانی.
مهبط نور الهی نشود خانه ٔ دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 8).
حکمت الهی چنان اقتضا کرد که هر مردی جفتی گیرد تا هم به محافظت منزل و مافیه قیام نماید و هم کار تناسل به توسل او تمام شود. (اخلاق ناصری). قسم دوم منقسم می شود به دو قسم: یکی آنکه راجع بود با جماعتی که میان ایشان مشارکت بود در منزل و خانه. (اخلاق ناصری) از این بحث معلوم شد که ارکان منزل پنج اند: پدر و مادر و فرزند و خادم و قوت. (اخلاق ناصری).
سلطان چو به منزل گدایان آید
گر بر سر بوریا نشیند شاید.
سعدی.
کسانی که با من در این منزلند
نبینم که چون ما پریشان دلند.
سعدی.
تو گویی به چشم اندرش منزل است
و گردیده بر هم نهی در دل است.
سعدی.
خانه ٔ دهقانی از دور بدیدند... شبانگاه به منزل او نقل کرده بامدادش خلعت داد. (گلستان سعدی).
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت.
سعدی.
همچنانکه هر کس راخانه ای و منزلی هست خانقاه منزل و خانه ٔ ایشان است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 154). چون فرض عشا گزارده باشد دو رکعت سنت بعد از آن بگزارد و با منزل و خلوتگاه خود رود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 326).
فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست
روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار.
جامی.
- منزل آرایی، مجلس آرایی. (آنندراج). آراستن منزل. تزئین خانه و سرای:
فکنده است ترا دور منزل آرایی
و گرنه گنج به ملک خراب نزدیک است.
صائب (از آنندراج).
- منزل ساختن، خانه ساختن:
ای غم تو چون سویدا جای در دل یافته
وی خیالت چون سواد از دیده منزل ساخته.
جمال الدین اصفهانی (دیوان چ وحید دستگردی ص 321).
- هم منزل، هم خانه. دو یا چند تن که در یک سرای زندگی کنند.
|| شرعاً دون دار و فوق بیت است و اقل آن دو یا سه بیت است. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به معنی قبل و کشاف اصطلاحات فنون شود. || مهمان خانه. || خوردن گاه. || چپرخانه و بریدخانه. (ناظم الاطباء). رجوع به منزل خانه شود. || مجازاً، دنیا. این جهان:
میاز ایچ با آز و با کینه دست
به منزل مکن جایگاه نشست.
فردوسی.
سرای سپنج است بر راهرو
تو گردی کهن دیگر آید به نو
یکی اندرآید دگر بگذرد
زمانی به منزل چمد یا چرد.
فردوسی.
گفت ما را خانه ای است که هرچه بدست آید آنجا فرستیم یعنی آن جهان، گفت تا در این منزل باشید چاره نباشد از متاعی. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 740).
ور امروز اندر این منزل ترا جانی زیان آمد
زهی سرمایه و سودا که فردا ز آن زیان بینی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 358).
تا در این منزلی که هستی تست
پستی تو ز خودپرستی تست.
سنائی.
در این اهل منزل وفایی نیابی
مجوی اهل کامروز جایی نیابی.
خاقانی.
- منزل فانی، کنایه از دنیا:
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین.
نظامی.
|| مکان. محل. مقر. مستقر. قرارگاه. جایگاه: اندر جوار مدحت او معدن مراد
واندر پناه خدمت او منزل امان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 445).
جناب جاه تو پاینده باد کز ازلش
مقر معدلت و منزل امان کردند.
عبید زاکانی.
فرونهادن بار اهل در مهب شکوک و منزل ظنون. (کلیله و دمنه).
|| درجه و مرتبه و منزلت. (ناظم الاطباء). حد. پایه: با مخدومی که... ترا از منزل خساست بدین منزلت رسانید چگونه جایز می شمردی در تمهید سببی که متضمن هلاک او باشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 251). چون به منزل بلوغ رسید صرف همت همه به ضبط مصالح او باشد. (مرزبان نامه ایضاً ص 264). || مسافتی که قمر در شبانه روز از فلک پیماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر یک از بیست و هشت مرحله ای که ماه در مدت گردش بر دور کره ٔ زمین آنها را طی می کند:
جویم رفیقی را اثر کاو دارد از لیلی خبر
داند کزین منزل قمر کی رفت و کی آمد زحل.
لامعی.
جواز بر رخ ماه ار به خط او نبود
طریق منزل اول بر او بود مسدود.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 58).
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و نیز رجوع به ماه و قمر شود. || (اصطلاح تصوف) مراحل سلوک که بعضی آنها را به هزاررسانیده اند و عبداﷲ انصاری در صد منزل خلاصه کرده است. (از فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات دیوان شمس چ فروزانفر):
از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم باری بیا باری بیا.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر فرهنگ نوادرلغات).
مقام رضا بعد از عبور بر منزل توکل باشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 339). || آب خور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبشخور. (از اقرب الموارد). || (اِخ) بنات نعش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

منزل. [م ُ زَ] (ع ص) فروفرستاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروفرستاده شده. (غیاث) (آنندراج). نازل کرده شده. فرودآمده. (یادداشت مرحوم دهخدا):
عالی دو آیت است علا و بها به هم
در شأن دین و دولت تو هر دو منزل است.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 102).
پنداشتی که آیت... در شأن آن منزل بود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 101).
هر آیت از عنا و عنایت که منزل است
در شأن بدسگال تو و نیکخواه تست.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 53).
یا چون منافقانی پربند و پیچ پیچ
خشب مسنده ز برای تو منزل است.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 315).
- مثل وحی منزل شمردن، اطاعت آن را واجب دانستن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منزل شدن، نازل شدن. فروفرستاده شدن: کلام الهی جمله بواسطه ٔ جبرئیل بر دل رسول (ص) منزل شده است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 77). نزاع پدید آمد و در حکومت رجوع با حضرت رسالت کردند تا وحی منزل شد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 199).
- || فروتابیدن:
نور مه بر ابر چون منزل شده ست
روی تاریکش ز مه مبدل شده ست.
مولوی.
- منزل گشتن، منزل شدن. فروفرستاده شدن: حکم سایر کتب منزله به وجودقرآن که بدو منزل گشت زایل و باطل گشت. (مصباح الهدایه چ همایی ص 44). رجوع به ترکیب منزل شدن شود.
- وحی منزل، وحی فرستاده از جانب خدای تعالی:
ای سروری که قول تو چون وحی منزل است
کارت چو معجزات رسولان مرسل است.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 102).
|| فرودآورده شده. (غیاث) (آنندراج). مهمانی که به جایی فرودآورده شود. آنکه به جایی فرودآمده باشد اقامت را:
هست عالم چون چراگاهی و ما چون منزلی
چون برفت این، منزلی گیرد دگر کس مرغزار.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 139).
|| (مص) فروفرستادن. (منتهی الارب). انزال. (اقرب الموارد): انزله انزالاً و منزلاً؛ فروفرستاد آن را. (ناظم الاطباء).

منزل. [م ُ زِ] (ع ص) آنکه فرومی فرستد و آنکه سبب می شود فروفرستادن را. (ناظم الاطباء). فروفرستنده. نازل کننده.ج، منزلون و منزلین: انا منزلون علی اهل هذه القریه رجزاً من السماء. (قرآن 34/29). اءَانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون. (قرآن 68/56).
بر دشمنان به خنجر و بر دوستان به جود
هم مرسل عقابی و هم منزل ثواب.
رشیدالدین وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 331).

منزل. [م َ زِ / زَ] (ع مص) نزول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نزول شود.

منزل. [م ُ ن َزْ زِ] (ع ص) نعت فاعلی از تنزیل. فروفرستنده. (یادداشت مرحوم دهخدا): قال اﷲ انی منزلها علیکم. (قرآن 115/5). رجوع به تنزیل شود.

عربی به فارسی

منزل

شهر موطن , مزرعه رعیتی , خانه , سرای , منزل , جایگاه , جا , خاندان , برج , اهل خانه , اهل بیت , جادادن , منزل دادن , پناه دادن , منزل گزیدن , خانه نشین شدن

فارسی به عربی

منزل

اسکان، بیت، حانه، دار العجزه، راحه، سکن، ضیعه اقطاعیه، مسکن، منتجع، منزل، موقد


تدبیر

تصمیم، جهاز، حیله، خطه، مستشار، مکیده، أجراءٌ

فرهنگ عمید

تدبیر

به پایان کاری نگریستن و در آن اندیشیدن،
برای انجام دادن امری فکر و دقت به کار بردن و توجه کردن،

معادل ابجد

تدبیر منزل

743

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری